جدول جو
جدول جو

معنی روغن دان - جستجوی لغت در جدول جو

روغن دان
(رَ / رُو غَ)
ظرف روغن و حقۀ روغن. (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن روغن نگه دارند. (آنندراج). مدهن. قرز. (منتهی الارب). جای روغن. قرز، ظرفی خرد روغن دار و آن را لحاف دوزان و درودگران برای سوزن و اره و مانند آن دارند، تابه. (یادداشت مؤلف) ، حقۀ مرهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
روغن دان
جای روغن
تصویری از روغن دان
تصویر روغن دان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روشندان
تصویر روشندان
جایی که در آن چراغ بگذارند، روشنی دان، چراغ دان، تاب دان، روزنی که نور از آن داخل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روغندان
تصویر روغندان
ظرف روغن، جای روغن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رُو شَ)
منفذ و سوراخی که در خانه ها جهت روشنایی گذارند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ازغیاث اللغات). روزن و سوراخی که از آن روشنایی داخل خانه گردد. (فرهنگ فارسی معین) روزنه. (منتهی الارب) : سعراره، صبح و شعاع آفتاب داخل روشندان که بفارسی گرد آفتاب گویند. (از منتهی الارب). کوه:
طالع از طاقهای روشندانت
ماه و مریخ و زهره و کیوان.
مولانا مظهر (از آنندراج).
، بمعنی روشنی دان هم هست که چراغدان باشد. (برهان قاطع). چراغدان. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). روشنی دان. (فرهنگ فارسی معین). جایی که در آن چراغ بگذارند. (فرهنگ فارسی معین). چراغ و روزنۀ سقف. (ناظم الاطباء) ، تابدان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ/ رُو غَ)
هر چیز چرب و چربی دار. (ناظم الاطباء). هر چیز که به روغن آلوده باشد. (آنندراج).
- چراغ روغن دار، چراغی که با روغن روشن می شود. چراغی که روغن دارد:
کند خیال تو در چشم پرسرشک آرام
که شعله رام شود با چراغ روغن دار.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُمْ بَ / بِ پَرْ وَ دَ / دِ)
درون داننده. دانندۀ اندرون و ضمیر مردم. که درون اشخاص داند. دانندۀ باطن کسان:
بی قلم از پوست برون خوان توئی
بی سخن از مغز درون دان توئی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو غَزَ)
کنایه از نرم گفتار و چاپلوس. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). چرب زبان، فریبنده. (فرهنگ فارسی معین). فریب دهنده. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
جایی که در آن چراغ بگذارند چراغدان روشنی دان، تابدان، روزن و سوراخی که از آن روشنایی داخل خانه گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغندان
تصویر روغندان
ظرف روغن، حقه مرهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغن کتان
تصویر روغن کتان
روغن بزرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشندان
تصویر روشندان
چراغدان
فرهنگ فارسی معین
چرب، روغنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
التّزييت
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
Oil
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
huiler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
ölen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
yağ sürmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
تیل لگانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
তেল মাখানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
ทา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
kupaka mafuta
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
기름을 바르다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
змащувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
油を塗る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
למרוח שמן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
mengolesi minyak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
तेल लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
смазывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
engrasar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
ungere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
untar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
涂油
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
smarować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
oliën
دیکشنری فارسی به هلندی